جدول جو
جدول جو

معنی خاک فشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

خاک فشاندن(بِ چَ / چِ وَ دَ)
خاک پاشیدن:
فشاندش قضا بر سر از فاقه خاک.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشک فشاندن
تصویر اشک فشاندن
گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان فشاندن
تصویر جان فشاندن
جان فشانی کردن، جان دادن، مردن، جان افشاندن
جان دادن، جان خود را در راه کسی فدا کردن، فداکاری کردن برای کسی، برای مثال گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد / جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم (سعدی۲ - ۵۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ صَ)
ذلیل کردن. خوار و حقیر کردن. (ناظم الاطباء).
- بخاک راه نشاندن، خوار و پست کردن:
مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند
زمانه تا قصب زرکش قبای تو بست.
حافظ.
- بخاک و خون نشاندن، زخم زدن و به خاک افکندن دشمن را چندانکه خونش بخاک بریزد و او در آن خاک بنشیند یا بغلطد.
-
لغت نامه دهخدا
(مَءْ یَ)
اشک ریختن. اشک باریدن. اشک افشاندن:
شمع روشن شد چو اشک از دیدۀ بینا فشاند
خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا نشاند.
صائب (از آنندراج) ، اشکار قوم، صاحب شتران بسیارشیر شدن آنان. یا دوشندۀ شتران پرشیر گردیدن ایشان. (منتهی الارب). پرشیر شدن شتران قوم. (از اقرب الموارد) ، اشکار نخل، شکیر برآوردن خرما، اشکار شجر، برگ برآوردن درخت، اشکار کرم، بردمیدن نهال رز از شاخ آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
کشتن تاک. غرس مو. رجوع به تاک و تاک نشان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
خارکشتن و مرادف خار خلیدن و خار رفتن در چیزی بود:
خار سودای تو در دل بهوای گل وصل
بنشاندیم همه خون جگر بار آورد.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ دَ)
خون افشاندن. خون بسیار ریختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشک فشاندن
تصویر اشک فشاندن
اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخاک نشاندن
تصویر بخاک نشاندن
خوار وحقیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان فشاندن
تصویر جان فشاندن
جان خود را فدا کردن جان در راه کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان فشاندن
تصویر جان فشاندن
((فَ یا فِ دَ))
جان خود را فدا کردن
فرهنگ فارسی معین